به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
حرفهام رو قراره بذارم برای وقت دیگه
این رو میذارم اینجا
چیزی که گوش میدادم. به یادش.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
حرفهام رو قراره بذارم برای وقت دیگه
این رو میذارم اینجا
چیزی که گوش میدادم. به یادش.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
بس که گره زد به گره حوصلهها را
یک بار هم ای عشق من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئلهها را
وقتی این سریال رو میدیدم، یاد خودمون میافتادم...
هشت ساله بودم!
هشت ساله بودم و عاشق خیره شدن به منظره ی شهر، به خیابان ها، به شنیدن صدای بوق ماشین ها..به گذر عمر!
چه فرقی داشت لب جوی نشستن با گذر ماشین ها را از خیابان دیدن؟
هشت ساله بودم!
هشت ساله بودم و تورا دیدم که به سمتم می آیی.
درست رو به رویم نشستی
پاره کاغذی را به سمتم گرفتی و گفتی: "بنویس"!
و من متحیر از لحن آمرانه ی تو، گفتم چه بنویسم؟
...
هشت ساله بودم و صادق!
و نوشتم، اسم کسی را...
"ضمیر مفرد مخاطب"
ده ساله بودی و عاشق!
و نوشتی "تو"
و آن روز چیزی در من طلوع می کرد. چیزی ورای احساسات کودکانه ام!
طلوعی از جنس عشق
عشقی که لحظه های پر از فراز و نشیب پشت سر گذاشت.
طلوعی که اکنون پس از چهارده سال هنوز به آن باور دارم و عمیقا آن را میپرستم...
هشت ساله بودم!