عاشقانه ها

نوشته هایی برای بهترین همسر دنیا

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۵/۲۷
    Lady
۰۲
آبان

لابلای روزمرگیهای امروزت

یه نگاهی هم به گذشته بنداز

ادبیات نمیبافم!

گذشته بهت زخم میزنه. اگه شاد باشه، یه جور. اگه پر از غم هم باشه، یجور.

اما بهت ثابت میکنه دائما یکسان نباشد حال دوران!


این منم. مه تاب!

نقاشی ذهنم از شبای گذشته م یه رنگه، سیاه!

فقط یادمه یه پتجره باز بود که باد پرده کرم رنگ تور رو تکون میداد.

یه مهتاب نصفه نیمه هم از اون بالا شاهد گریه م بود.

سردی پاییز بود.

و قاصدک!


بهم کمک کن خدا. هنوز بهت نیاز دارم.

پ ن: معجزه یعنی خدا! که ...

  • مه تاب
۲۹
تیر

دفتر خاطرات مجازی لطف دفتر واقعی رو نداره.

که وقتی داری فکر میکنی، خط خطی کنی، گل بکشی، اسم خودتو بنویسی یا امضاهای پشت سر هم بزنی.

وقتی ام که حرفات پخته شد و آماده ی نوشتن،‌ نرم نرم یا اگه خیلی هیجانزده ای دستپاچه روی کاغذ بیاری و تموم که شد از اول بخونیشون. یه بار...دوبار... پنج بار.

من همیشه وقتی خاطره مینویسم، یه بار میخونم ببینم چی نوشتم. یه بار تو دلم بلند میخونم انگار دارم شاهکارمو واسه کسی میخونم، یه بار از دید یه خواننده میخونم و آخر سر، یه بیت شعری، یه جمله ای چیزی سمت چپ صفحه مینویسم.


دفتر خاطرات مجازیمو یه اتفاق مجازی برد. گم شد تو دل این صفر و یک ها. ته مونده هاش مونده هنوز که دلم نمیخواد بهش سر بزنم. واهمه دارم انگار. از برگشتن به همه ی اون احساس قدیمی.

مثل سر زدن به یه زیرزمین نمور و تاریک میمونه. شاید چارتا وسیله ی خوب هم از میونش پیدا بشه، اما یا زیر آهن قراضه های قدیمی مونده یا ترس از موش و سوسکاش نمیذاره پا بذاری توش.


خلاصه اینکه من دفتر خاطرات مجازی جدیدی دارم که هنوز باهاش انس ندارم. انگار محرم رازم نیست. صمیمی نیست باهام.

وگرنه توی این یکی دوسال اتفاقای زیادی افتاده که حک کردنشون رو در و دیوار این اتاق مجازی، خاطره انگیز و‌خوندنشون لذت بخش میشد.

من و مسیح اتفاقای زیادی برامون افتاد و‌به قول بزرگترا فراز و‌نشیبای زیادی چه باهم چه تو زندگی شخصیمون دیدیم و ازش عبور کردیم.

الآن به لطف خدا دنیامون آرومه و ان شاالله آروم بمونه.

برای خوشبختیمون دعا کنید.


  • مه تاب
۰۴
آبان

امان از تو امان از تو که هر دم بردی از یادم

چه کردی با دل و جانم که از یاد تو دلشادم

امان از تو امان از تو چه کاری دست خود دادم

برای تو به عشق تو هنوز از پا نیافتادم


برام هچ حسی شبیه تو نیست

  • مه تاب
۲۵
شهریور

تو رو دارم تو روزایی که دنیا دلگیره
میای و حس دلتنگی و دوری می میره

...

ثانیه ثانیه صدات
حس آروم نفسات
مثل اولین باره نمی ذاره که دیوونه نباشم
میرسم از تو به خودم
شکل لبخند تو شدم
بی قرار این عشق و پریشونی و دیوونگی ها شم


پ ن: بعد از مدتها یه شعری پیدا شد که حالمو بنویسم

خدا مهربونیاتو شکر:)

  • مه تاب
۲۷
مرداد

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر


حرف‌هام رو قراره بذارم برای وقت دیگه

این رو میذارم اینجا

چیزی که گوش می‌دادم. به یادش.

Lady

۱۳
مرداد

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر


گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

یک بار هم ای عشق من، از عقل میندیش

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را



وقتی این سریال رو می‌دیدم، یاد خودمون می‌افتادم...

۱۲
مرداد

هشت ساله بودم!

هشت ساله بودم و عاشق خیره شدن به منظره ی شهر، به خیابان ها، به شنیدن صدای بوق ماشین ها..به گذر عمر!

چه فرقی داشت لب جوی نشستن با گذر ماشین ها را از خیابان دیدن؟

 هشت ساله بودم!

هشت ساله بودم و تورا دیدم که به سمتم می آیی.

درست رو به رویم نشستی

پاره کاغذی را به سمتم گرفتی و گفتی: "بنویس"!

و من متحیر از لحن آمرانه ی تو، گفتم چه بنویسم؟

...

هشت ساله بودم و صادق!

و نوشتم، اسم کسی را...

"ضمیر مفرد مخاطب"

ده ساله بودی و عاشق!

و نوشتی "تو"

و آن روز چیزی در من طلوع می کرد. چیزی ورای احساسات کودکانه ام!

طلوعی از جنس عشق

عشقی که لحظه های پر از فراز و نشیب پشت سر گذاشت.

طلوعی که اکنون پس از چهارده سال هنوز به آن باور دارم و عمیقا آن را میپرستم...

هشت ساله بودم!

  • مه تاب
۳۱
تیر

باسمه تعالی


هر کاری که با نام خدا آغاز نشود، ابتر است

عشق که جای خود دارد...

زندگی‌مان را با نام تو و با یاد تو و با امید به تو آغاز کردیم

خودت نگه دار ما باش...